مثل شمع نیمه جون ، داره میسوزه تنم
کسی باور نداره این تن خسته منم
خیره مونده به افق
چشم انتظاره من
همزبون شعله هام داد من فغان من
قصه زندگی من قصه ماه و پلنگ
قصه رفتن و موندن قصه شیشه و سنگ
شب به پایان نرسونده شعله آخر من
صبح صادق ندمیده روی خاکستر من
شعله از سرم گذشت
آشنایی نرسید
قطره قطره شد تنم
در فضای شب چکید
هرچه گفتم نشنید
کسی جز سایه من
تو که با من میمیری
سایه فریادی بزن
بی صدا سوختم و ساختنم در دل این شب درد
از تنم چیزی نمونده غیر خاکستر سرد
غیرتم میکشد اما روشنی بخش شبم
میرسم به صبح صادق با همه تاب و تبم
گل یخم اما ...
امیدم را مگیر از من خدایا
دل تنگ مرا مشکن خدایا
من دور از آشیانم
سر به آسمانم
بی نصیب و خسته
ماندم جدا زیاران
از بهار طوفان
بالم هم شکسته
از حریم دلم رفته رنگ هوس
روز و شب ز گلویم در درون قفس آه
بس که دست قضا بسته بال مرا روز و شب ز گلویم
ناله خیزد و بس
میزنم فریاد هرچه باداباد
وای از این طوفان وای از این بیداد
مرسی
گاهی فکر میکنم فقط منم که دلتنگم
فقط منم که غصه دارم
و کسی شبیه من نیست
ولی وقتی بعضی نوشته ها رو میخونم
میبینم
منهای مثل من چقدر زیادند!
عزیزم دلتنگی خاص یه فرد نیست
دلتنگی یه حسه ولی به انواع مختلف
دلتنگی های ما لحظه های خاصه،از جنس خود ما
که فقط خودت میدونی چی هست برای کسی هم نمیتونی بگیش
مرسی از محبتت