یه زمانی دفتر خاطرات داشتم، خاطراتم رو مینوشتم،یه خنده ، یه نگاه، یه انتظار
یه شروع، یه راه ، یه پایان
تو زمان خودش خوب بود، ولی سالهای بعد همون زمان میشد یه عذاب
میگن تلخ ترین خاطرات هر کسی یه روزی بهترینشون بوده
یه زمانهایی یه چیزی بیخ این گلو گیر میکنه، خودت میدونی از کجا اومده؟
ولی نمیتونی به کسی بگیش
یه روز فکر کردم هنوزم به دفتر خاطرات نیاز دارم، ولی از یه جنس دیگه
از جنس کاغذ و قلم نیست، از جنس خود منه، حس منه
میتونم توش تولد یه عزیزی رو تبریک بگم، بگم دوست دارم
دوست دارم
چه واژه غریبی!!!!!!! چند بار این جمله رو شنیدیم، چند بار بیان کردیم
چند تا از اون کسایی که شنیدن، باور کردن؟
چند تاشون پامون وایستادن؟
چند تاشون به یادمون دارن؟
یه روز دیدم یادداشت هامو خوندین، نظر محبت خودتون رو دادین
دیدم جنس دفتر خاطراتم، داره تغییر میکنه، هم حس شما شده
گفتم براتون بنویسم
بنویسم ممنونم از محبتتون ، لطفتون بیدریغ
سلامتیتون آرزومه
بزرگید، بزرگ بمونید
سلام.
خیلی قشنگ می نویسی.
خوشحال میشم به منم سر بزنی.
فعلا!
مرسی گلم
از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند
سلامت باشید
میدونی شنیدن دوست دارم مثل حس سرگردانی تو یه بیابون وقتی که تشنه ای و یه سراب از دور میبینی یا تمام وجود دنبالش میری حتی اگه آب هم نباشه یه امیدی بهت داده که چند دقیقه یا ساعت بیشتر زنده بمونی و تلاش کنی شاید همین سراب یه زمانی تو رو به آب گوارا رسوند
همه دنیا دوست داشتن رو یه جور تعبیر میکنند
چون نوع حسی که هر فرد از دوست داشتن داره کاملا متفاوت هست
ولی یه چیزی هست
اونم اینکه هیچ دوست داشتنی بدون رنج نیست !!