این حال من بی توست ..........

بعضی اوقات دوست داری حرف بزنی یکی گوش کنه ولی اون یه نفر هیچوقت نیست ، پس مینویسی، مینویسی شاید روزی بیاد بخونه ،فریاد سکوتت رو

این حال من بی توست ..........

بعضی اوقات دوست داری حرف بزنی یکی گوش کنه ولی اون یه نفر هیچوقت نیست ، پس مینویسی، مینویسی شاید روزی بیاد بخونه ،فریاد سکوتت رو

دکتر علی شریعتی

از خداوند چیزی برایت میخواهم که جز خدا در باور هیچکس نگنجد!



در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم کرد ، آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم که هست..


روزگاریست که شیطان فریاد می زند: آدم پیدا کنید! سجده خواهم کرد.


در دردها دوست را خبر نکردن ، خود نوعی عشق ورزیدن است!



گاهی گمان نمیکنی ولی میشود ، گاهی نمی شود که نمی شود!
 گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست! گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود!
 گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست! گاهی تمام شهر گدای تو می شود!!! 



ساعتها را بگذارید بخوابند! بیهوده زیستن را نیاز به شمردن نیست.

مشکلات انسانهای بزرگ را متعالی می سازد و انسانهای کوچک را متلاشی.


خدایا،به من توفیق تلاش در شکست،صبر در نومیدی،رفتن بی همراه،
جهاد بی سلاح،کار بی پاداش،فداکاری در سکوت،دین بی دنیا،عظمت بی نام،
خدمت بی نان،ایمان بی ریا،خوبی بی نمود،مناعت بی غرور،عشق بی هوس،
تنهایی در انبوه جمعیت،و دوست داشتن بی آنکه دوست بداند،روزی کن.


بغض بزرگترین نوع اعتراض در برابر آدم هاست اگر بشکنه دیگه اعتراض نیست التماسه.



زخمی بر پهلویم هست روزگار نمک می پاشد و من پیچ و تاب میخورم و 
همه گمان میکنند که من میرقصم. 


نامم را پدرم انتخاب کرد ، نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم! دیگر بس است ، 
راهم را خودم انتخاب می کنم. 


دلی که ازبی کسی تنها است،هرکس رامیتواندتحمل کند.!




به دکتر شریعتی گفتند استاد سیگار طول زندگی رو کوتاه میکنه ، 
دکتر در جواب گفتند من به عرض زندگی فکر میکنم.



در دشمنی دورنگی نیست ، کاش دوستانم هم در موقع خود
 چون دشمنان بی ریا بودند.



خیلی اوقات آدم از آن دسته از چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند
 که در خودش وجود دارد.

مومنان بی ایمان یا شراب خوار با ایمان

 

 

 

سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد.

ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که ...

رعد و برق و توفان شدید شد و رستوران به خاکستر تبدیل گردید.

ملا روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اضافه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.

اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیری نپایید.

صاحب رستوران به محکمه شکایت برد و از ملای مسجد خسارت خواست.

ملا و مومنان چنین ادعایی را نپذیرفتند .

قاضی دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلویی صاف کرد و گفت : نمی دانم چه بگویم ؟!سخن هر دو را شنیدم؛

یک سو ملا و مومنانی هستند که به تاثیر دعا و ثنا ایمان ندارند

وسوی دیگر مرد شراب فروشی که به تاثیر دعا ایمان دارد

 

 

 

گریه هایم بی صداست 

 عشق من بی انتهاست  

ردپای اشک هایم را بگیر 

 تابدانی خانه عاشق کجاست

مهاتما گاندی

 

 

 

به یاد داشته باش: من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى، من را خودم از خودم ساخته‌ام.

منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است.

تویى که تو از من می‌سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.

لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند، نه آرزوهایشان.

و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى.

و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه.

ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى.

می‌توانى دوستم داشته باشى، همین گونه که هستم و من هم.

می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم.

چرا که ما هر دو انسانیم.

این جهان مملو از انسان‌هاست، پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.

تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی‌صادر کنی و من هم.

قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.

دوستانم مرا همین گونه پیدا می‌کنند و می‌ستایند.

حسودان از من متنفرند، ولى باز می‌ستایند.

دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم.

چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت، نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى.

من قابل ستایشم و تو هم.

یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد.

به خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى.

همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت، اما همگى جایزالخطا.

نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى و یادت باشد که این‌ها رموز بهتر زیستن هستند.

آخه من کم کم داره یادم می ره

 

 

 

یکی بود یکی نبود. یه روزی روزگاری یه خانواده ی سه نفری بودن. یه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما میده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت .

پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می‌ترسیدن که پسرشون حسودی کنه و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زیاد شد که پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن.

پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت :  

داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی ……….

به من می گی قیافه ی خدا چه شکلیه ؟ آخه من کم کم داره یادم میره؟؟؟؟؟؟